با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
درباره ما
به فان کلوب منو تو خوش آمدید
امیدوارم همیشه لحظاتی سرشار از عشق
در کنار هم داشته باشیم
با پیشنهادات و انتقادات سازنده خود ما را در پیشرفت بهتر یاری کنید
با تشکر
«اقلیم خاطرات» نگاهی است دیگرگونه به زندگی امام (ره)؛ متفاوت با آنچه که تاکنون درباره بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی گفته شده است. بسیاری از خاطرات نقل شده در این کتاب، بکرِ بکر است و تا پیش از انتشار، حتی اشارهای هم به آنها نشده بود.
کتاب «اقلیم خاطرات» خاطرات مستند 10 سال (1347- 1357) فاطمه طباطبایی، عروس امام خمینی (ره) و همسر زندهیاد سیداحمد خمینی را دربردارد که سال گذشته از سوی پژوهشکده امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی وابسته به موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) چاپ شد. «اقلیم خاطرات» در نمایشگاه امسال تهران هم جزو پرفروش ترین کتابهای غرفه موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) بود. نوشته زیر مروری است بر این اثر خواندنی.
1- «یک شب امام گفتند: در جوانی سیگار میکشیدم. تا اینکه یک شب سرد زمستان که پشت کرسی مشغول مطالعه بودم، به مطلب مهمی رسیدم و فکرم به شدت درگیر فهم آن شد. در همین حال برای آوردن سیگار از اتاق بیرون رفتم. پس از بازگشت همین که نگاهم به کتاب افتاد که آن را بر زمین گذاشته و به دنبال سیگار رفته بودم، احساس شرمندگی کردم و با خود عهد کردم که دیگر سیگار نکشم. آن را خاموش کردم و دیگر سیگار نکشیدم». (ص 258)
از این نمونه خاطرات ناب و منحصر به فرد از امام در کتاب «اقلیم خاطرات» کم نیست. مثلاً: - «هنگامی که پنج ماهه بودم پدرم به دست جعفرقلی خان و برادرش رضاقلی سلطان کشته شد. بزرگ تر که شدم برایم گفتند که پدر و پدربزرگم مرحوم آقاسید احمد از مردان شجاع خمین بودهاند. خاطره لالایی گفتن او (مادرم) با گیسوان بافته در دو طرف گونهاش در ذهنم نقش بسته است... در بچگی کار با تفنگ را آموزش دیدم. زمانی که اشرار به خمین تاخت و تاز میکردند. به برج خانهمان میرفتم و در آنجا در کنار دیدهبانها با تفنگی که از قدّم بلندتر بود میایستادم. گاه سربازان روسی را که در خمین رفت و آمد میکردند میدیدم». (صفحات 262-263)